< کلاس ششم ابتدائی را در سال ۱۳۱۲-۱۳ به پایان رساندم و تصدیق پایان تحصیلات ابتدائی را دریافت نمودم . پای تصدیقنامه امضای وزیر معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، علی اصغر حکمت بود ( بعد به وزارت فرهنگ تغییر نام داد).
کمی به عقب برگردیم در زمستان ۱۳۱۲ روزی جنب و جوشی در مدرسه پهلوی مشاهده شد .گفتند وزیر معارف به دزفول آمده و بزودی وارد می شود .چند دقیقه بعد وزیر و همراهانش وارد کلاس ما شدند .با معلم ما خوش و بش کرد آنگاه برابر میز اول قرار گرفت که نفر اول سمت راست من بودم .مرحوم حکمت دستش را روی شانه ام گذاشت .به پا خاستم .گفت پسر جان ان شاالله دو سه ماه دیگر با موفقیت امتحانات را می دهید و تصدیقنامه خواهید گرفت .بعد می خواهید چه کنید .گفتم دوست دارم درس بخوانم ولی مقدور نیست .گفت چرا؟ گفتم ؛ دزفول دبیرستان ندارد فقط در اهواز دبیرستان هست و شرایط زندگی ما اجازه رفتن به اهواز را نمی دهد .رو به معلم ما آقای سید هدایت الله کاظمی کرد و گفت ؛ از میان جمع این دانش آموزان که ان شاالله قبول خواهند شد. چند نفر می توانند برای ادامه تحصیل به اهواز بروند .؟ پاسخ داد حداکثر دو یا سه نفر .باشنیدن این جواب وزیر خطاب به دانش آموزان گفت : من در این جا به بچه های دزفول قول می دهم که ان شاالله سال آینده دبیرستانی در این شهر افتتاح کنم .ما هم از شوق و شعف به شدت کف زدیم .وزیر رفت و به قولش وفا کرد. و دبیرستان در محل دبستان سپه که اطاق های کافی داشت دایر شد. اول مهر ۱۳۱۴ آقای عبد الحسین اموزگار اهل تبریز که دیپلم متوسطه داشت ، دبیرستان را بنیاد نهاد .او مردی موقر، با سواد و کلاسدار بود. و با شایستگی دبیرستان را پی ریزی کرد.
سال بعد مرحوم علی اصغر حکمت وزیر معارف برای بار دوم به دزفول آمد .
حرکتی از دبیر ما دیده شد که خیلی جالب بود.وزیر و همراهانش.به درب کلاس دبیرستان آمده بودند وزیر به آموزگار گفت آقای دبیر اجازه می فرمائید وارد کلاس شویم؟ آقای آموزگار در حالی که گچ در دستش بود دم در رفت و گفت با عرض معذرت حدود سه دقیقه از درسم مانده است.اجازه فرمائید تا تمام شود وزیر گفت : بفرمائید درستان را تمام کنید .آقای آموزگار آمد بدون شتاب و دستپاچگی درسش را تمام کرد آنگاه رفت و به وزیر خوش آمد گفت و دعوتش کرد تا به کلاس وارد شود.من آن روز به رسمیت کلاس درس پی بردم.
وزیر وارد کلاس شد و ما به احترامش به پا خاستیم و شدیدا” کف زدیم .او گفت بچه های عزیزم خداوند متعال را سپاسگزارم که توفیقم داد تا به قولی که به شما داده بودم وفا کنم .حق شناسانه مجددا” کف زدیم کمی طولانی تر از بار اول، چهره بشاش وزیر نشان می داد که خیلی خشنود است .آقای آموزگار هم موقرانه با بیانی رسا از طرف اولیاء دانش آموزان و اهالی دزفول از تشکیل دبیرستان تشکر کردند.هنگام خروج وزیر از کلاس برای بار سوم سرپا ایستادیم و باز به شدت کف زدیم.
آقای وزیر از همه کلاس ها دیدن کردند .دو بار از کلاس سوم صدای کف زدن شنیدیم بعدا” علت را پرسیدیم .گفتند آقای وزیر از دانش آموزی پرسیدند شعر از حفظ دارید؟ جواب مثبت می دهد می گویند بخوان و دانش آموز می گوید:
پادشاهی پسر به مکتب داد
لوح سیمینش در کنار نهاد
بر سر لوح او نوشته به زر
جور استاد به ز مهر پدر
وزیر می گوید معنی کنید و دانش آموز خوب معنی می کند .به دانش آموزان خطاب می کند تشویقش کنید و یک قلم به وی جایزه می دهد >